آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

78 - پارک ملت (01/01/1392)

روز اول فروردین آترینا گلی با بابایی و مامانیش در یک هوای خوب بهاری تصمیم گرفتند برن پارک ملت . آترینا در پارک ملت آترینا گلی سال جدید رو با پارک گردی شروع کرد. پارک ملت حسابی در حال و هوای عید به سر می برد .     انقده این بستنیا خوشمزه بود . کنار دریاچه خوردیم . خیلی دل انگیز بود هر چند آترینا گلی خیلی استقبال نکرد. ...
8 فروردين 1392

77 - نوروز 92 (30/12/1391)

تحویل سال مصادف شده بود با چهارشنبه سی ام اسفند 1391 ساعت حدود 14:30 . صبح زود آترینا گلی با بابایی ، مامانی ،باباجون ، دایی نیما و خاله نسترن رفت دیدن مامان شهناز بهشت زهرا . بعد از برگشتن از بهشت زهرا رفتیم خیابون ستارخان نزدیک مطب بابا جون پیرهنی رو که باباجون از مغازه گپ نزدیک مطبش خریده بود و یه کمی به آترینا گلی کوچیک بود عوض کنیم . بعدشم رفتیم گیشا خرت و پرتهای هفت سین رو بخریم. هفت سین امسال این شکلی از آب در اومد. نوروز 92 روز چهارشنبه صبح بعد از اینکه از بهشت زهرا برگشتیم رفتیم گیشا دستفروش بینی . آترینا گلی از اینکه با باباجون ، دایی نیما و خاله نسترن بود ذوق زده شده بود و کلی تو پاساژ نصر شیطونی ک...
7 فروردين 1392

76 - چهارشنبه سوری 1391 (29/12/1391)

چهارشنبه سوری چهارشنبه سوری امسال مصادف شده بود با 29 اسفند و یک روز قبل از تحویل سال . پکیجی رو رزرو کرده بودیم در رستوران کاجو شامل شام ، موزیک پاپ زنده و آتیش بازی. البته قبل از رفتن هم تو حیاط خونه باباجون یه کمی آترینا گلی با دایی نیما آتیش بازی کرد. مراسم چهارشنبه سوری در رستوران کاجو ساعت حدود 8 آترینا گلی با مامانی و بابایی رسیدن خونه باباجون . بعد از حدود یک ربع آتیش بازی تو حیاط راه افتادن به سوی رستوران فرانسوی کاجو تو درکه. آترینا گلی در همون بدو ورود طبق معمول خوابید. اینم خانوم خوابالو بر خلاف تبلیغات منفیی که تو سایتهای مربوط به رستورانها در مورد این رستوران دیده بود...
2 فروردين 1392

75 - آترینا در اداره مامانی (28/12/1391)

روز دوشنبه 28 اسفند که در واقع آخرین روز کاری سال 91 به حساب میومد آترینا گلی برای اولین بار اومد اداره مامانی. آترینا در اداره مامانی دوشنبه 28 اسفند بابایی آترینا گلی رو به جای مهد کودک آورد اداره مامانی . آترینا پشت میز مامانی خوشبختانه در اولین برخورد آترینا گلی خیلی از اداره مامانی و همکاراش خوشش اومد. کلی با یونس پسر خانوم رسولی بازی کرد . مامانی مجبور شد یکی دوبار هم آترینا رو بذاره و از اتاق بیرون بره که البته آترینا گلی اصلا عین خیالش هم نبود. اون روز تا ساعت 1 با آترینا سر کار بودیم. آترینا گلی خیلی خوشش اومده بود و اصلا راضی به خدا حافظی نبود و همش می گفت بسته نشه چرا داره بسته...
2 فروردين 1392